مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت:
اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي
مرد ايستاد و در همان لجظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. بهر حال نجات پيدا كرده بود . به راهش ادامه داد .به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت :
بايست!!
مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود .
مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
مرد فكري كرد و گفت :
اون موقعي كه من داشتم
ازدواج مي كردم
کدام گوری بودي ؟
امتیاز یادتون نره
نظر یادتون نره!!!!
:: موضوعات مرتبط:
مطالب دیگر ,
متفرقه ,
مطالب از طرف دوستان ,
,
:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24